منوتنهایی خودخودم!
در خیابان های مسکو،میان کوچه های نفسکی
من و یادفراموش شدنی
خاطراتی که هرگز نبودند
فراموش نمیشوند
خواستن ها
بودن ها
دستشان در دست همدیگر
میبینی؟
من هنوز ترسیده ام به باغ پتر
به برج های پنجگانه اطراف باسیل
وآن صدوهشتادفواره
که هر گاه به جایی میرسند از خجالت یااز غرور نگاهشان از ستاره ها می افتد
زیباترین اشعارم تقدیم خدا
دستان خالی ام
به دوربینی پر میشود
حیف عکس من که من درونش نیستم
آفتاب و طاق نصرت های سنت پطرزبورگ
مرااز عکس خودم میرانند
مال خودم است اماعقده ی یک عکس تکی به دلشان
مرااز تنها در عکس بودن به نبودن
از همه ی این شب های سپید
به دور از خودشان میرانند
بیچاره ها یک عکس تکی میخواهند
و من در حسرت یک قهوه ی دو نفره
همچنان در میان خیابان ها
وزیر پلهاودرکتابها کتابخانه ها
همچنان طور خاصی رفتار میکنم
مانند کسی که هم اکنون منتظر کسی
در پارک قصر تابستانیقدم میزندو
میگوید چرا اینقدر دیرکرده است.